loading...

جهان شگفتی ها،از کهکشان ها تا زندگی روزمره!

همه چیز درباره دنیای ما؛از شگفتی های کهکشان ها تا مد،ورزش،فیلم،جغرافیا،هوش مصنوعی ودانستنی های جالب

بازدید : 2
سه شنبه 6 اسفند 1403 زمان : 3:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جهان شگفتی ها،از کهکشان ها تا زندگی روزمره!

💖 شیرین و فرهاد: افسانه‌ای جاودان در دل کوه‌های کرمانشاه

🎶 آغاز قصه با شعر نظامی

به کوه و بیابان ز خون جگر
نوشتم حدیثی ز درد سفر
به فرهاد گویم، به شیرین قسم
که عشق است بنیاد این بیش و کم

یکی از زیباترین و غم‌انگیزترین عاشقانه‌های تاریخ ایران، داستان شیرین و فرهاداست که در کوه‌های سر به فلک کشیده‌ی کرمانشاه، در بیستون، رخ داده است.

بیستون، این کوه افسانه‌ای، شاهد رنج، عشق و ایثار فرهاد بود، جایی که ضربات تیشه‌ی او هنوز در دل سنگ‌هایش زنده استو قصه‌ی عشقی بی‌همتارا برای آیندگان بازگو می‌کند.


👸 شیرین: شاهزاده‌ای از دیار ارمنستان

شیرین، دختر زیبای شاه ارمنستان، دختری باهوش، اصیل و دل‌فریببود که در تاریخ به عنوان نمادی از زنانگی، وفاداری و عشق پاکشناخته شده است.

🔹 وقتی نام بیستون را می‌شنویم، شیرین و داستان عاشقانه‌اش به یاد می‌آید؛ جایی که عشق او با فرهاد، مردی از تبار سنگ و عشق، در هم تنیده شد.


🛠️ فرهاد: سنگ‌تراشی که کوه را شکافت

در آن سوی این داستان، فرهاد، جوانی هنرمند و سخت‌کوش از اهالی کرمانشاهقرار داشت. او با دستانی نیرومند و قلبی سرشار از عشق، تیشه بر سنگ کوبید تا به معشوق برسد.

💪 قدرت عشق او به قدری بود که حتی کوه بیستون نیز تسلیم اراده‌اش شدو هنوز هم نشانه‌های این عشق بر دیواره‌های سنگی آن باقی است.

🎶 نظامی‌در وصف قدرت عشق او چنین می‌سراید:

به تیشه کمر بست و جان را سپرد
ز عشقش زمین در عجب ماند و مرد


🔥 آتش عشقی که در بیستون شعله‌ور شد

🔸 شیرین روزی در حال سوارکاری در حوالی بیستون بود که به‌طور اتفاقی با تصویری از خود که فرهاد تراشیده بود، روبه‌رو شد.
🔸 او شیفته‌ی هنر و مهارت فرهاد شد و خواست او را از نزدیک ببیند.
🔸 همین که فرهاد چشمش به شیرین افتاد، دل از کف داد و عاشق شد.

💔 اما این عشق، رقیبی سرسخت داشت…


⚔️ خسرو پرویز و رقابت در عشق

خسرو پرویز، پادشاه ایران، نیز دل به شیرین بسته بودو نمی‌توانست تحمل کند که فرهاد، یک سنگ‌تراش ساده از کرمانشاه، رقیب عشقی او شود.

🔸 خسرو که نمی‌خواست رقیبی در این عشق داشته باشد، نقشه‌ای کشید تا فرهاد را از میدان به در کند.
🔸 او به فرهاد مأموریتی سخت داد: "اگر می‌خواهی به شیرین برسی، باید کوه بیستون را بشکافی و جاده‌ای برای جاری شدن آب بسازی!"

🚧 بیستون، که امروز به عنوان یکی از آثار تاریخی مهم کرمانشاه شناخته می‌شود، همان جایی است که فرهاد به عشق شیرین، تیشه بر آن نواخت.

🎶 نظامی‌در این مورد می‌سراید:

چو تیشه به سنگ‌اش سپردم به دست
که این کوه را بر کن از پای‌بست


💔 پایان تلخ: سقوط فرهاد از کوه بیستون

🔻 خسرو که دید فرهاد در حال اتمام کار است، نقشه‌ای حیله‌گرانه کشید.
🔻 او پیرزنی را نزد فرهاد فرستاد که به او خبری دروغین بدهد:
"شیرین ازدواج کرده و دیگر منتظر تو نیست!"

📍 وقتی فرهاد این سخنان را شنید، امیدش را از دست داد.
💔 او که تمام عمرش را برای عشق شیرین فدا کرده بود، دیگر دلیلی برای ادامه نداشت.
🪦 با تیشه‌ای که در دست داشت، ضربه‌ای بر سر خود زد و از کوه بیستون سقوط کرد…

🎶 نظامی‌این لحظه را چنین توصیف می‌کند:

فتاد آن تبر در دل سنگ سخت
به کردار فرهاد، شد خاک بخت


😭 شیرین و غم بی‌پایان در کوه بیستون

وقتی خبر مرگ فرهاد به شیرین رسید، او از اندوه، راهی بیستون شد.

🔸 او با پای برهنه، با چشمانی اشک‌بار، بر مزار فرهاد رفت…
🔸 💔 در کنار محبوبش جان سپرد و این عشق جاودانهشد…

🎶 نظامی‌در این لحظه‌ی دردناک می‌سراید:

چو شیرین شنید آن غم جان‌فزا
به خاک سیه بر فتاد از جفا
بنالید و جان داد بر کوهسار
که شد عشق و معشوقه با هم دچار


🏔️ بیستون؛ یادگاری از عشق ابدی

📍 امروزه، کوه بیستون در کرمانشاه، نماد این عشق جاودانه است .
📍 بسیاری از گردشگران و عاشقان، از این مکان تاریخی بازدید می‌کنند و به یاد فرهاد، تیشه‌ای بر سنگ می‌زنند.

✅ این داستان، نه فقط یک افسانه، بلکه بخشی از هویت و فرهنگ مردم کرمانشاه و ایراناست.

جهان شگفتی ها،از کهکشان ها تا زندگی روزمره!


📌 نتیجه‌گیری

عشق فرهاد و شیرین، یکی از زیباترین و غم‌انگیزترین داستان‌های عاشقانه در تاریخ ایران است.این داستان، همچنان پس از گذشت قرن‌ها، نماد عشق، ایثار و از خودگذشتگیاست و در قلب ادبیات فارسی جاودانه مانده است.

🔥 اگر روزی به کرمانشاه رفتید، سری به بیستون بزنید و به یاد فرهاد، دست بر سنگ‌های کهن بکشید…
💬 نظرات خود را درباره‌ی این داستان افسانه‌ای با ما در میان بگذارید!

بازدید : 42
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 4:07
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جهان شگفتی ها،از کهکشان ها تا زندگی روزمره!

در میان صخره‌های خاموش زاگرس، آنجا که بیستونسر به آسمان کشیده، داستانی نهفته که قرن‌هاست عاشقان را به خود می‌خواند. حکایتی از دلدادگی، رنج، و فداکاری...روایتی که هنوز هم در گوشه‌ و کنار کرمانشاه شنیده می‌شود، در دل سنگ‌ها و بر لبان مردم جاری است.

روزی که فرهاد دل به شیرین سپرد

فرهاد، مردی بود از جنس صخره، اما با دلی نرم‌تر از شبنم صبحگاهی. او هنرمندی چیره‌دست و سنگ‌تراشی ماهر بود که نامش با عشق گره خورده است.در آن‌سوی ماجرا، شیرین، شاه‌دخت زیبای ارمنستان، با چشم‌هایی که قصه‌های نانوشته را روایت می‌کرد، دل از بسیاری ربوده بود.

فرهاد، بی‌اختیار در دریای عشق او غرق شد.اما این عشق، ساده نبود. چرا که شاهنشاه ایران، خسرو پرویز، نیز دلباخته شیرین بود.

تیشه‌ای که برای عشق بر سنگ فرود آمد

خسرو که تاب دیدن رقیبی چون فرهاد را نداشت، چاره‌ای اندیشید.او فرهاد را به دربار فراخواند و گفت:

اگر می‌خواهی به شیرین برسی، باید کوه بیستون را بتراشی و از دل آن، چشمه‌ای جاری کنی.

فرهاد، که عشق در جانش شعله می‌کشید، تیشه را برداشت و بی‌درنگ بر صخره‌های سخت کوبید. ضربه‌های او، نه فقط سنگ، بلکه قلب تاریخ را می‌شکافتند.روزها و شب‌ها، بی‌وقفه کار کرد، بی‌آنکه خستگی را بشناسد.

مردم می‌گویند: با هر ضربه تیشه فرهاد، صخره‌ها آرام می‌شدند، گویی که از عشق او به وجد آمده بودند...

فریبی که عشق را به زانو درآورد

اما خسرو، که تاب پیشرفت کار را نداشت، نقشه‌ای پلید طراحی کرد.فرستاده‌ای را نزد فرهاد فرستاد و نجوا کرد:

شیرین دیگر زنده نیست... او از غم دوری خسرو جان سپرده است.

فرهاد، که زندگی را تنها در نگاه شیرین معنا می‌کرد، ناگهان تیشه را رها کرد.لحظه‌ای سکوت کرد، آسمان را نگریست، و با چشمانی که دیگر امیدی در آن نبود، بر زمین افتاد.

می‌گویند در همان لحظه، کوه نیز به سوگ نشست، و هنوز هم در شب‌های مهتابی، پژواک ناله فرهاد در دل بیستون شنیده می‌شود...

شیرین، بر مزار عشقی که جاودانه شد

شیرین، وقتی خبر مرگ فرهاد را شنید، دیگر در قصر تاب نیاورد. خود را به کوه بیستون رساند، بر پیکر بی‌جان فرهاد خم شد و اشک‌هایش را نثار عشق جاودانه‌اش کرد.

می‌گویند از همان اشک‌ها، چشمه‌ای در دل کوه جوشید که هنوز هم جاری است...

بیستون، کوهی که نفس‌های فرهاد را در دل دارد

امروز اگر به کرمانشاه سفر کنید، بیستون همان‌جاست، پابرجا و خاموش، اما پر از قصه.هر مسافری که دست بر سنگ‌هایش می‌کشد، گرمای عشق فرهاد را حس می‌کند.

و شاید... هنوز هم عاشقانی که کنار بیستون می‌ایستند، صدای ضربه‌های تیشه فرهاد را بشنوند...💔

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 252
  • بازدید کننده امروز : 113
  • باردید دیروز : 65
  • بازدید کننده دیروز : 36
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 574
  • بازدید ماه : 687
  • بازدید سال : 1315
  • بازدید کلی : 1315
  • کدهای اختصاصی